میمون گفت چوپان دشمن گله استگوسفند گفت چرا ؟میمون گفت چوپان دوست قصاب استگوسفند گفت از کجا معلوم؟میمون گفت قصاب و چوپان را با هم در حال نوشیدن (چای) دیدمگوسفند گفت از کجا معلوم که تو قصد خراب کردن چوپان را نداشته باشی؟میمون گفت از خود قصاب بپرسبا هم نزد قصاب رفتندمیمون پرسید دوست چوپان تان کجا رفت؟قصاب گفترفت تا چند برهی حسابی انتخاب کند و برای من بیاوردمیمون برگشت و به گوسفند گفت خودت شنیدی؟گوسفند گفت از کجا معلوم که قصاب قصد خراب کردن چوپان را نداشته است؟ و بعد به سمت چراگاه برگشت.صدای نیلبک چوپان آرام آرام به گوش میرسیدمیمون از دور بدرقهاش میکرد سالهای بی بهار...
ما را در سایت سالهای بی بهار دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 3salhayebibahard بازدید : 81 تاريخ : پنجشنبه 5 آبان 1401 ساعت: 22:46